مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم

ساخت وبلاگ

تمام این‌سال‌ها ، گاهگاهی که  از زندگی جا مانده ام، خسته شده ام، لجم گرفته  زورم آمده ، در چنین لحظه‌­هایی که دیگر نمی‌توانم زندگی کنم، زندگی از لای انگشت‌­هایم سر می­‌خورد، خودم را با دست‌وپای تاول‌دار و زخمی این‌جا پیدا میکنم. تا برایت بگویم ناامیدم ،خسته ام، و این ناامیدی معنی‌اش خسته شدن از خوش‌بینی است، که خسته شدن ایستگاه آخر نیست وهر کسی  حق دارد گاهی خسته باشد. حق دارد پا شل کند، آه بکشد، اخم کند.ولی اینجا با دل‌خوشی‌های کوچکش هرچند که مزه تلخ قناعت می‌دهند ، امید به دلم آورده و راه را پیدا کرده ام و این  دلخوشی می‌تواند هزار بار دیگر هم برگردد. اینجا ردپای حضورت، فارغ و مستقل از همه چیز، در ذهنم جای دارد.

 در دام خیالت شده‌ام شکل خیالی

 یک‌رَه به خیالت نرسد این چه خیال است

نمیدانم اين‌ها را مي‌گويم تا چه چيزي را نگويم؟ تا بگويم كه دلم خيلي برايت تنگ شده و فكر کردن به  اين همه دوري و فاصله بسیارسخت است.اين‌ها را،مي‌نويسم تا نگويم که دلم برايت تنگ شده .چيزي را آشكار كنم تا چيزي ديگر را پنهان كنم ،که تمام زندگي همين است می‌خواهم برایت  بگویم که این دنیا بدون عشق نمی‌ارزد،که دل باخته را خوف زمستان نیست 

+ نوشته شده در  جمعه بیست و یکم مهر ۱۳۹۶ساعت 18:52  توسط شادمانی بی سبب  | 
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 251 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18