حالا دیگر سالهاست که من در خلوت و خاموشی هر لحظه، تنها نام و نشان تو را میبینم....تمام سهم من هم از تو، همین شوق بی غایت و قاعده نوشتن و نوشته شدن است. پس دیگر مگو که ساعتی و زمانی، پاشنه دری و دلی را به لنگ می اندازد...
مگر بین من و تو، ساعت و زمانیست؟ مگر نه اینکه تمام بود و نبود بین من و تو یک مجاز روشن تر از هر حقیقتیست؟ پس کدام ساعت و کدام روز خواهد توانست این قاب را از من و ما بگیرد....
نه رویای من، نه... دیگر نه کتاب کهنه تقدیر و نه کژدم پیر تنهایی... دیگر کسی و صدایی، حتی لحظه ای و دمی، تو را از من نخواهد گرفت...
حالا نزدیکتر بیا...بگذار باز عطر نفسهای تو را گریه نوش دمان تنهایی بی تو کنم...بگذار تمام شوم در تو....تمام ناتمام من....
برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 320